زندگینامه آلبرت انیشتن
????- تولد: ?? مارس اولم (آلمان)
????- ترک تحصیل بعد از گذراندن یک ترم در دبیرستان مونیخ، اقامت در ایتالیا و ترک تابعیت آلمانى
????- ادامه تحصیل در دبیرستانى در سوئیس و آغاز تحصیلات دانشگاهى در مدرسه پلى تکنیک زوریخ
????- اخذ مدرک از مدرسه پلى تکنیک زوریخ
????- اخذ تابعیت سوئیس
????- ازدواج با میلوا ماریک (همکلاسى اش)
????- چاپ چند مقاله معروف در «آنالن در فیزیک» (از جمله مقاله هاى مربوط به نظریه نسبیت خاص و توضیح اثر فتوالکتریک)
????- تدریس در دانشگاه برلین (استاد فیزیک نظرى)
????- تکمیل نظریه نسبیت عام
????- جدایى از میلوا و ازدواج با دختر عمویش الزا
????- اخذ جایزه نوبل به خاطر خدماتش به فیزیک نظرى
????- مطالعه در باب مبانى فلسفى مکانیک کوآنتومى
????- خروج از آلمان و اقامت در پرینستون آمریکا به خاطر فشار نازى ها
????- نامه به روزولت درباره خطر دستیابى نازى ها به بمب هسته اى
????- طرح نظریه وحدت نیروها
????- مرگ بر اثر حمله قلبى، ?? آوریل
• اینشتین که بود
آلبرت اینشتین در ?? مارس ???? برابر با ?? اسفند ???? در شهر اولم آلمان به دنیا آمد. یک سال بعد با خانواده اش به مونیخ رفت. تحصیلات خود را در مونیخ آغاز و در سوئیس دنبال کرد. دوره دبیرستان را در آراو در سوئیس به پایان رسانید و در دارالفنون زوریخ به تحصیل فیزیک و ریاضى ادامه داد تا آنکه در ???? دکتراى خود را گرفت.
اینشتین به معلمى علاقه داشت اما تا مدت دو سال نتوانست شغل ثابتى به دست آورد و با تدریس خصوصى و جانشینى معلمان دیگر زندگى خود را مى گذراند. سرانجام به عنوان بازرس در دفتر ثبت علائم و اختراعات سوئیس استخدام شد. هفت سال در آنجا ماند و فرصت خوبى براى ادامه مطالعات و تکمیل نظرات خود داشت و توانست مقاله هاى تاریخى و به یادماندنى خود را در مجله آلمانى رویدادهاى فیزیکى سال منتشر کند و به شهرت دست یابد. آلبرت در سال ???? به دانشگاه زوریخ دعوت شد و به استادى دانشگاه آلمانى پراگ و استادى دارالفنون زوریخ برگزیده شد. در ???? عضویت فرهنگستان علوم پزشکى و ریاست مؤسسه وریک کایزر ویلهلم را پذیرفت و همکار ماکس پلانک، والتر نرنست، اروین شرودینگر و ماکس فون لاوه شد. شهرت آلبرت با اعلام نظریه نسبیت عام در سال ???? به اوج خود رسید و پس از تائید آن در کسوف سال ???? (???? ش) شهرت جهانى یافت. با روى کار آمدن هیتلر در آلمان اینشتین که یهودى بود، مورد آزار و بى حرمتى قرار گرفت و به آمریکا مهاجرت کرد و در آن جا به عضویت مؤسسه مطالعات پیشرفته پرینستون درآمد.
در سال ????(???? ش) به درخواست چند نفر از دوستانش به فرانکلین روزولت رئیس جمهور آمریکا نامه نوشت و در آن از سلاح خطرناک اتمى که در آلمان مورد مطالعه بود خبر داد و او را تشویق به مطالعه درباره سلاح اتمى کرد. همین کار سبب شد که آمریکا در استفاده از انرژى اتمى از آلمان جلو افتد و نخستین بمب اتمى در آمریکا ساخته و به کار گرفته شود. استفاده از بمب اتمى و کشتار جمعیت زیادى در ژاپن سبب شد، اینشتین به طرفدارى از برقرارى صلح برخیزد و اعلامیه جلوگیرى از جنگ و صرف نظر کردن از جنگ هسته اى را که برتراند راسل فیلسوف انگلیسى تنظیم کرده بود، امضا کند. از این رو است که گروهى ثمره فعالیت علمى اینشتین را بمب اتم و جنگ هسته اى مى دانند و به او نفرین مى فرستند و گروهى دیگر او را بزرگترین دانشمند سراسر تاریخ بشر مى دانند که جهان به بن بست رسیده علم را نجات داد و با بیان نظریه هاى خود راه علم و اندیشه را هموار کرد.
- روزى که اینشتین رمق فکر کردن نداشت
اینشتین در نوجوانى علاقه چندانى به تحصیل نداشت. پدرش از خواندن گزارش هایى که آموزگاران درباره پسرش مى فرستادند، رنج مى برد. گزارش ها حاکى از آن بودند که آلبرت شاگردى کندذهن، غیرمعاشرتى و گوشه گیر است. در مدرسه او را «باباى کندذهنى» لقب داده بودند. او در ?? سالگى ترک تحصیل کرد، در حالى که بعدها به خاطر تحقیقاتش جایزه نوبل گرفت!
شاید شما نیز این جملات را خوانده یا شنیده باشید و شاید این پرسش نیز ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که چگونه ممکن است شاگردى که از تحصیل و مدرسه فرارى بوده است، برنده جایزه نوبل و به عقیده برخى از دانشمندان، بزرگ ترین دانشمندى شود که تاکنون چشم به جهان گشوده است؟
با مطالعه دقیق تر زندگى این شاگرد دیروز، پاسخ مناسبى براى این پرسش پیدا خواهیم کرد. آلبرت بچه آرامى بود و والدینش فکر مى کردند که کندذهن است. او خیلى دیر زبان باز کرد، اما وقتى به حرف آمد، مثل بچه هاى دیگر «من من» نمى کرد و کلمه ها را در ذهنش مى ساخت. وقتى به سن چهار سالگى پاگذاشت، با بیلچه سر خواهر کوچکش را شکست و با این کار ثابت کرد که اگر بخواهد، مى تواند بچه ناآرامى باشد!
پدر و مادر آلبرت به بچه هاى کوچک خود استقلال مى دادند. آنان آلبرت چهارساله را تشویق مى کردند که راهش را در خیابان هاى حومه مونیخ پیدا کند. در پنج سالگى او را به مدرسه کاتولیک ها فرستادند. آن مدرسه با شیوه اى قدیمى اداره مى شد. آموزش از طریق تکرار بود. همه چیز با نظمى خشک تحمیل مى شد و هیچ اشتباهى بى تنبیه نمى ماند و آلبرت از هر چیزى که حالت زور و اجبار و جنبه اطاعت مطلق داشته باشد، متنفر بود. اغلب کسانى که درباره تنفر اینشتین از مدرسه، معلم و تحصیل نوشته اند، به نوع مدرسه، شیوه تدریس معلم و مطالبى که این دانش آموز باید فرا مى گرفت، کمتر اشاره کرده اند. بازخوانى یک واقعه مهم در زندگى اینشتین ما را با مدرسه محل تحصیل او آشناتر مى کند: روزى آلبرت مریض بود و در خانه استراحت مى کرد. پدرش به او قطب نماى کوچکى داد تا سرگرم باشد. اینشتین شیفته قطب نما شد. او قطب نما را به هر طرف که مى چرخاند، عقربه جهت شمال را نشان مى داد. آلبرت کوچولو به جاى این که مثل سایر بچه ها آن را بشکند و یا خراب کند، ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها به نیروى اسرارآمیزى فکر مى کرد که باعث حرکت عقربه قطب نما مى شود. عموى آلبرت به او گفت که در فضا نیروى نادیدنى (مغناطیس) وجود دارد که عقربه را جابه جا مى کند. این کشف تاثیر عمیق و ماندگارى بر او گذاشت. در آن زمان، این پرسش براى آلبرت مطرح شد که چرا در مدرسه، چیز جالب و هیجان انگیزى مثل قطب نما به دانش آموزان نشان نمى دهند؟! از آن به بعد، تصمیم گرفت خودش چیزها را بررسى کند و به مطالعه آزاد مشغول شود. اینشتین ده ساله بود که در دبیرستان «لویت پولت» ثبت نام کرد. در آن موقع، علاقه بسیارى به ریاضى پیدا کرده بود. این علاقه را عمویش اکوب و یک دانشجوى جوان پزشکى به نام ماکس تالمود در وى ایجاد کرده بودند. تالمود هر پنجشنبه به خانه آنان مى آمد و درباره آخرین موضوعات علمى با آلبرت حرف مى زد. عمویش نیز او را با جبر آشنا کرده بود. اینشتین در دوازده سالگى از تالمود کتابى درباره هندسه هدیه گرفت. او بعدها آن کتاب را مهم ترین عامل دانشمند شدن خود عنوان کرد. با این که آلبرت در خانه چنین علاقه اى به ریاضیات و فیزیک نشان مى داد، در دبیرستان چندان درخششى نداشت. او در نظام خشک و کسل کننده دبیرستان، علاقه اش را به علوم از دست مى داد و نمراتش کمتر و کمتر مى شدند. بیشتر معلمانش معتقد بودند که او وقتش را تلف مى کند و چیزى یاد نمى گیرد. هرچند اینشتین به قصد این درس مى خواند که معلم شود نه فیزیکدان، اما از معلمان خود دل خوشى نداشت و از زورگویى آنان و حفظ کردن درس هاى دبیرستان، دل پرخونى داشت. از این رو، خود را به مریضى زد و با این حیله، مدتى از دبیرستان فرار کرد! چون معلم ها نیز از او دل خوشى نداشتند، شرایط را براى اخراج او از مدرسه فراهم کردند. اینشتین بعدها در این باره گفت: «فشارى که براى از بر کردن مطالب امتحانى بر من وارد مى آمد، چنان بود که بعد از گذراندن هر امتحان تا یک سال تمام، رمق فکر کردن به ساده ترین مسئله علمى را نداشتم!» اینشتین بعدها مجبور شد در دبیرستان دیگرى دیپلم خود را بگیرد و سرانجام با هزار بدبختى گواهینامه معلمى را دریافت کند. بعد از آن، مدتى معلم فیزیک در یک مدرسه فنى شد، اما چون روش هاى خشک تدریس را نمى پسندید، پیشنهادهایى در مورد تدریس به رئیس مدرسه داد که پذیرفته نشدند و به این ترتیب بهانه اخراج خود را فراهم کرد.اینشتین پس از این واقعه، زندگى دانشجویى را برگزید و پس از فارغ التحصیلى، در اداره ثبت اختراعات به کار مشغول شد. او از کار کردن در این اداره راضى بود. عیب دستگاه هاى تازه اختراع شده را پیدا مى کرد و در ساعت ادارى، وقت کافى داشت تا به فیزیک فکر کند. در همین اداره بود که مقاله هاى متعددى نوشت و در مجلات معتبر منتشر کرد. جالب این که دانشمند بزرگ که با فرضیات خود انقلابى در جهان دانش به پا کرد، در شرایطى کار مى کرد که براى هر دانشمند دیگرى غیرممکن بود! او نه با فیزیکدان حرفه اى تماس داشت و نه به کتاب ها و مجلات علمى مورد نیاز دسترسى داشت. در فیزیک فقط به خود متکى بود و کس دیگرى را نداشت که به او تکیه کند! اکتشافات او چنان خلاف عرف بودند که به نظر فیزیکدانان حرفه اى، با شغلى که او به عنوان یک کارمند جزء در دفتر ثبت اختراعات داشت، سازگار نبودند. برگرفته از کتاب اینشتین در ?? دقیقه – جان و مرى گریبین /ترجمه پریسا همایون روز .
- بررسى جزئیات زندگى آلبرت اینشتین نابغه قرن
ترجمه: على عبدالمحمدى
او تجسم خرد ناب بود، استادى که انگلیسى را با لهجه آلمانى تکلم مى کرد، کسى که چهره اش به عنوان یک کلیشه خنده دار در هزاران عکس و فیلم به نمایش درآمده است. سیماى منحصر به فرد او با آن موهاى بلند و آشفته بلافاصله قابل تشخیص بود، نظیر «ولگرد کوچک» اثر ماندگار «چارلى چاپلین» کمدین مشهور سینماى جهان. چهره او به اندازه همان خانم هاى شیک پوشى که در تالارهاى مجلل برلین و هالیوود مثل پروانه دور او مى چرخیدند شناخته شده بود. با این حال، او به طرز غیر قابل تصورى عمیق بود نابغه اى بین نوابغ دیگر که صرفاً با اندیشیدن توانست دریابد که جهان با آنچه به نظر مى رسید تفاوت دارد. حتى اکنون دانشمندان در مواجهه با نظریات عالمانه او مثل نظریه «نسبیت عام» اظهار شگفتى مى کنند. «ریچارد فینمن» که خود در زمره دانشمندان برجسته معاصر بود در این باره گفته است: «من هنوز نمى توانم بفهمم که او چطور به این موضوع مى اندیشید.» اما فیزیکدان بزرگى که ما در اینجا از او سخن مى گوییم به طرز شگفت انگیزى ساده رفتار مى کرد. مثلاً او عادت داشت که کراوات ها و جوراب هایش را با عرقگیرها و زیرپیراهنى هاى پروانه اى عوض کند. او کلمات قصار پُرمغزى را بر زبان جارى مى ساخت و به آسانى حل معادلات ریاضى قادر بود تا اشعار نامربوط بسراید. مثلاً او مى گفت: «دانش چیز شگفت انگیزى است، مشروط بر آنکه کسى مجبور نباشد از طریق آن امرار معاش کند.» بازى پرتاب حلقه ها او را مشغول مى کرد، ضمن اینکه او همواره تلاش مى کرد تا به اشکال مختلف خود را به عنوان یک یهودى پاکدل یا یک هنرمند پُرآوازه بشناساند. هر کارتون سازى آرزو مى کرد تا مدلى همانند او داشته باشد. ایده هاى او درست همانند ایده هاى «داروین» (دیرینه شناس برجسته) غوغایى در جهان دانش بر پا مى کرد و عملاً فرهنگ معاصر، از نقاشى تا شعر، را تحت تأثیر قرار مى داد. در آغاز، حتى بسیارى از دانشمندان مفهوم واقعى «نسبیت» را درک نمى کردند که این یادآور سخن کنایه آمیز و بدیع «آرتور ادینگتون» متخصص بذله گوى فیزیک نجومى است که وقتى از او پرسیده شد «آیا درست است که فقط سه نفر مفهوم نسبیت را درک کرده اند» پاسخ داد «من دارم تلاش مى کنم بفهمم که نفر سوم کیست.» به طور کلى، نگاه جهانیان به مفهوم «نسبیت» نگاهى منتظرانه و خیره شونده بود. براى بسیارى از اندیشمندان بزرگ دهه ???? از «دادائیست» ها تا «کوبیست» ها و حتى فرویدین ها (طرفداران نظریات زیگموند فروید)، اما قضیه تا حدى فرق مى کرد. اینان «نسبیت» را منطبق بر واقعیت هاى امروز جهان یافته بودند و نگاه ایشان بازتاب دهنده چیزى بود که «دیوید کاسیدى» مورخ برجسته حوزه دانش به اختصار آن را «چشم انداز معاصر» مى نامید: «خزان حکومت هاى استبدادى، تحولات گسترده در قلمرو نظم اجتماعى و در واقع هر آنچه در قرن بیستم دچار آشوب و تلاطم مى شد.»
•
لیست کل یادداشت های این وبلاگ